گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هجدهم
.سنه دويست و شصت و شش‌




واقعه زنگيان با اغرتمش‌

در آن سال شهرها و تيول تكين بخارائي در اهواز به «اغرتمش» واگذار شد
ص: 176
و او در ماه رمضان وارد شهر شوشتر شد. «ابا» و مطر بن جامع همراه او بودند كه مطر بن جامع «جعفرويه» غلام علي بن ابان و گروه گرفتاران را كه از محل «عسكر- مكرم» اسير شده بودند كشت. «اين همان غلامي كه علي بن ابان از تكين درخواست حفظ جان او را كرده و او موافقت نموده و بهمين سبب تكين دچار نكبت شد در آن هنگام لشكر زنگيان بفرماندهي علي بن ابان رسيد و چون فزوني سياهان را ديدند ترسيدند پس از شروع جنگ ناگزير پل ما بين دو طرف متحارب را بريدند و جنگ را متاركه نمودند. علي بن ابان با باهواز برگشت و برادرش خليل با سپاه عظيم از سياهان بمحل «مسرقان» رفت. «اغرتمش» و همراهان او (از سپاه) خليل را قصد كرد او هم ببرادر خود نوشت و مدد خواست علي بن ابان هم از طريق رود رسيد ولي اتباع او كه در اهواز مانده بودند بيمناك شدند و سوي «نهر سدره» رخت كشيدند.
جنگ ميان علي بن ابان و «اغرتمش» واقع شد. در مدت تمام روز دوام داشت و بعد علي بن ابان باهواز بازگشت كسي از ياران خود نديد زيرا همه بنهر «سدره» رفته بودند كسي را فرستاد كه آنها را باز گرداند. آنها برنگشتند و او ناگزير با اتباع خود بآنها پيوست. «اغرتمش» هم بمحل «عسكر مكرم» لشكر كشيد و علي آماده نبرد او گرديد.
«اغرتمش» و سپاه خليفه آگاه شدند كه علي آماده است او را قصد كردند. علي براي آنها كمين بفرماندهي برادرش خليل پنهان كرده بود. چون لشكر كشيدند كمين از كمين‌گاه خارج شد و بر آنها حمله كرد همه گريختند و مطر بن جامع و گروهي از سالاران گرفتار شدند. علي مطر را بخونخواهي غلام خود «جعفرويه» كشت و خود باهواز بازگشت. سركشتگان را نزد آن پليد فرستاد، علي و «اغرتمش» از حيث نيرو متساوي شدند. صاحب الزنج بيشتر سپاهيان خود را بياري علي بن ابان فرستاد. چون وضع و حال بدان گونه شد «اغرتمش» ناگزير جنگ را ترك كرد و علي باطراف حمله مي‌نمود قريه «بيروذ» را غارت نمود و غنايم آن را براي صاحب الزنج فرستاد.
ص: 177

بيان رفتن زنگيان برامهرمز

علي بن ابان و زنگيان وارد رامهرمز شدند.
سبب اين بود كه محمد بن عبيد اللّه از علي بن ابان بيمناك بود و علت آن بيم را پيش از اين بيان كرده بوديم. محمد مذكور بفرزند علوي انكلاي (صاحب- الزنج در اينجا آورده و در جاي ديگر پليد) نامه نوشت و از او درخواست كرد كه از پدر خود تقاضا كند كه او را در حكومت خود مستقل نمايد و دست علي بن ابان را از او كوتاه كند. علي اين را شنيد كينه ورزيد و بر خشم خود افزود و بآن پليد نوشت كه بايد ريشه محمد را كند و بهانه اين باشد كه او بايد باج و خراج بدهد آن پليد باو اجازه داد او هم از محمد باج خواست. محمد وعده پرداخت داد و تعلل و تأخير كرد. علي سوي رامهرمز لشكر كشيد. محمد گريخت و علي و زنگيان داخل شهر شدند و هتك ناموس كردند و محمد در آخرين نقطه از تيول خود پناه برد.
علي هم با غنايم بازگشت، محمد باز ترسيد و باو نوشت كه خراج را تاديه مي‌كند و از او متاركه و مسالمت را درخواست نمود و دويست هزار درهم پرداخت و علي آن مبلغ را براي صاحب الزنج فرستاد و از تعقيب محمد بن عبيد اللّه و اتباع او خودداري كرد.
در آن سال واقعه رخ داد كه زنگيان در آن منهزم شدند سبب اين بود كه محمد بن عبيد اللّه بعلي بن ابان پس از صلح نوشت كه كردان «دارنان» (در طبري داربان آمده و اين بايد صحيح باشد) را تعقيب و او را در جنگ با آنها ياري كند و باو غنايم بسيار خواهد رسيد. علي هم بصاحب الزنج نوشت و از او اجازه خواست.
او جواب داد كه لشكر بفرستد و خود بماند و نرود كسي هم نفرستد مگر پس از اينكه از محمد گروگان بگيرد مبادا بقصد انتقام واقعه پيش خيانت كند. (دليل مآل انديشي و تدبير و هشياري صاحب الزنج است).
ص: 178
علي بن ابان بمحمد نوشت و از او گروگان و سوگند خواست او سوگند ياد كرد ولي در ارسال گروگان تعلل و تاخير نمود و چون آز و طمع علي بغنايم شديد بود (قبل از گرفتن گروگان) لشكر فرستاد. محمد هم عده از اتباع خود را بياري آن لشكر بجنگ كردان فرستاد. جنگ ما بين آنان رخ داد ناگاه اتباع محمد كنار رفتند. زنگيان از حمله كردان منهزم شدند. محمد هم عده آماده و كمين داشته بود كه چون زنگيان منهزم شوند بآنها حمله كنند. كردان بسياري از زنگيان را كشتند. اتباع محمد هم گريختگان را گرفتند و لخت كردند و چهار- پايان را ربودند آنها با بدترين وضع و حال بازگشتند. علي بآن پليد نوشت و او سخت علي را توبيخ كرد و گفت: تو امر مرا بكار نبستي و گروگان نگرفتي. آنگاه بمحمد نامه نوشت و او را تهديد كرد. محمد ترسيد و تضرع كرد و بعضي از اموال و چهارپايان لشكر را پس داد و گفت: من بر كساني كه اينها را ربوده بودند حمله كردم و پس گرفتم و اين اموال را فرستادم ولي آن پليد سخت خشمگين گرديد محمد هم نزد «بهبود» (شخص) و محمد بن يحيي كرماني فرستاد و وعده مال داد كه شفاعت كنند زيرا آن دو نزديكترين مردم بعلي بن ابان بودند. آنها هم كار محمد را نزد علي اصلاح كردند و خود نزد آن پليد شفاعت كردند و او اجابت و از محمد عفو كرد بشرط اينكه محمد نام او را بر منبر در خطبه همه جا ذكر كند. آن دو شفيع هم بمحمد خبر دادند و او هر چه خواستند پذيرفت ولي از خطبه بنام او (صاحب الزنج) تعلل مي‌كرد.
پس از آن علي آماده حمله بر قلعه «متوث» شد لشكر كشيد و آنرا محاصره كرد و چون بسيار محكم بود نتوانست آنرا بگشايد. مدافعين آن هم بسيار بودند ناگزير بنافرجامي بازگشت ولي نردبانها و كمندها و آلات ديگر فتح را ساخت و آماده كرد و دوباره بمحاصره آن لشكر كشيد. مسرور بلخي بر قصد او آگاه شد در آن هنگام مسرور در اهواز بود چون علي سوي آن قلعه لشكر كشد مسرور در وقتي رسيد كه علي قبل از غروب آفتاب بمحاصره آن آغاز كرده بود. چون زنگيان پيش آهنگ سپاه مسرور و سواران مقدمه را ديدند ترسيدند و با وضع بد و شرم آور
ص: 179
گريختند و هر چه براي فتح آماده كرده بودند در جا گذاشتند و بسياري از آنها در حال گريز كشته شدند. علي هم با شكست و انفعال تن بفرار داد. اندك مدتي گذشت كه خبر رسيد موفق با سپاه مي‌رسد.
پس از واقعه «متوث» براي علي لشكري نماند تا آنكه سوق الخميس (پنجشنبه بازار) و «طهثا» را موفق گشود. صاحب الزنج بعلي نوشت كه بياري او مبادرت كند و او رفت (از اهواز).

بيان حوادث‌

در آن سال عمرو بن ليث شرطه بغداد را بعبيد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر بنيابت خود سپرد همچنين سامرا (پايتخت) را موفق هم بنايب عمرو خلعت داد. بخود عمرو نيز خلعت (رياست شرطه را) داد.
در آن سال در ماه صفر استاكين محل «شرطه» كه از ولايت سيستان است تصرف كرد. شهر ري را هم گرفت. «طلمجور» را كه حاكم ري بود اخراج نمود.
بعد قزوين را قصد كرد كه برادر «ليغلغ» حاكم آن بود. با او صلح كرد و استاكين داخل شهر قزوين شد و بازبري برگشت.
يك گروه از سپاه روم بمحل «تل يسهي» از ديار ربيعه رسيد. عده دويست و پنجاه انسان اسير كرد. كشتگان مسلمين را هم قطعه قطعه نمود. اهالي موصل و «نصيبين» بياري مسلمين شتاب كردند و روميان بازگشتند.
ابو الساج در جنديشابور در گذشت و آن هنگامي بود كه از سپاه عمرو بن ليث ببغداد مراجعت مي‌كرد.
سليمان بن عبد اللّه بن طاهر هم قبل از او وفات يافت. عمرو بن ليث حكومت اصفهان را باحمد بن عبد العزيز بن ابي دلف سپرد.
محمد بن ابي الساج بامارت طريق مكه و حرمين منصوب شد.
در آن سال اسحاق بن كنداج از احمد بن موسي بن بغا جدا شد. سبب اين
ص: 180
بود كه چون احمد بجزيره رفت و موسي بن اتامش بامارت ديار ربيعه رسيد اسحاق بن كنداج اعتراض كرد و از سپاه احمد جدا شد و بشهر «بلد» رفت و با كردان يعقوبيه جنگ كرد و آنها را منهزم نمود و اموال آنان را ربود. بعد با فرزند مساور خارجي مقابله كرد و او را كشت و بموصل رفت و با اهالي شهر قرار پرداخت مبلغي داد كه تاديه كردند.
يك سالار بزرگ در «معلنايا» بنمايندگي اهالي موصل كه از آنها دفاع مي‌كرد كارشان را انجام داد. نامش علي بن داود بود. ابن كنداج او را قصد كرد علي شنيد و جا تهي كرد! از «معلنايا» گذشت. حمدان بن حمدون را با خود برد و از رود دجله عبور كرد و نزد اسحاق بن ايوب بن احمد تغلبي عدوي رفت همه در آنجا جمع شدند، عده آنها بالغ بر پانزده هزار گرديد. ابن كنداج بر اجتماع و آمادگي آنها آگاه شد از دجله و بلد گذشت و آنها را با عده سه هزار قصد كرد. بنهر ايوب رفت و در «كراثا» مقابله رخ داد. امروز محل «كراثا» بتل موسي معروف مي‌باشد (در عصر مولف).
چون متحاربين صف كشيدند ابن ايوب بابن كنداج پيغام داد كه من در ميسره هستم تو بر ما حمله كن و ما منهزم مي‌شويم. (خيانت كرد) او بر ميسره حمله كرد و ابن ايوب و اتباع او منهزم شدند. بقيه هم گريختند. حمدان بن حمدون (جد- پادشاهان و امراء بني حمدان كه سيف الدوله از آنها بود (و علي بن داود بنيشابور رفتند) ابن ايوب هم «نصيبين» را قصد كرد و ابن كنداج او را دنبال نمود او از «نصيبين» گذشت. ابن كنداج «نصيبين» و ديار ربيعه را گرفت.
ابن ايوب بعيسي بن شيخ شيباني پناه برد و او پناهش داد و ياري كرد. او در شهر «آمد» بود ابن ايوب نيز از ابو المعز موسي بن زراره درخواست ياري كرد ابن زراره در «ارزن» بود او هم مدد داد. ابن كنداج بموصل بازگشت. فرمان ايالت موصل از خليفه معتمد باو رسيد. ابن الشيخ و ابن زراره و ديگران باو دويست هزار دينار پيش كش دادند كه او آنها را بحكومت خود ابقاء كند. او جواب نداد و آنها بر جنگ او متحد شدند چون بر اتحاد آنها آگاه شد قبول كرد و از قصد آنها منصرف
ص: 181
شد آنها هم در محل خود مستقر شدند.
در آن سال محمد بن عبد الرحمن دستور داد در شهر (بندر) قرطبه كشتي بسازند. كشتي‌ها را ساختند و در درياي محيط (اقيانوس) انداختند. سبب ساختن كشتي‌ها اين بود كه باو گفته بودند فتح شهر «جليقيه» از راه دريا (اقيانوس) ميسر مي‌باشد او هم كشتي‌ها را ساخت و چون كار كشتي‌سازي انجام گرفت پر از ملاح و مرد جنگي شد و كاملا مجهز و آماده گرديد چون آنها را راه انداخت همه شكسته و نابود شد و بعضي كه بسيار كم بود از آنها بازگشت.
در آن سال كشتي‌هاي جنگي مسلمين با روميان در پيرامون صقليه (سيسيل) جنگ كرد. جنگ بسيار سخت بود و روميان پيروز شدند و كشتي‌هاي مسلمين را گرفتند عده نجات يافتند و بشهر «بلرم» در صقليه پناه بردند.
در افريقا قحط و غلا شدت يافت نزديك بود تمام خواربار نابود شود.
اهالي حمص بر حاكم خود شوريدند و او را كشتند. حاكم آنها عيسي كرخي بود.
لؤلؤ غلام احمد بن طولون از محل «رابية» بني تميم شبانه لشكر كشيد و بر موسي بن اتامش هجوم برد و او را اسير كرد و بمحل «رقه» فرستاد. پس از آن احمد بن موسي بن اتامش با لؤلؤ مقابله كرد.
سپاه لؤلؤ اعراب بدوي بودند. خود لؤلؤ از حمله احمد گريخت و اعراب تابع او بطمع غارت بازگشتند كه لشكرگاه احمد را غارت كنند لؤلؤ دلير شده بازگشت و بر احمد سخت حمله كرد احمد و اتباع او منهزم شدند و گريختگان تا «قرقيسيا» رفتند و از آنجا تا سامرا و بغداد.
پيش از اين اشاره كردم (مؤلف) كه شخص ديگري غير از لؤلؤ اتامش را اسير كرد اين بر حسب روايت مورخين مصر است.
در آن سال ميان احمد بن عبد العزيز و «بكتمر» جنگ واقع شد. بكتمر گريخت و سوي بغداد رخت كشيد.
ص: 182
در آن سال خجستاني با حسن بن زيد در گرگان جنگ كرد. حسن غافل بود شكست خورد و بآمل رفت. خجستاني بر گرگان و اطراف طبرستان استيلا يافت.
هنگامي كه حسن (قبل از واقعه) سوي گرگان لشكر كشيده بود محمد بن جعفر بن عبد اللّه بن حسين اصغر عقيقي را بحكومت ساري منصوب كرده بود چون حسن بن زيد از خجستان گريخت عقيقي ادعا كرد كه او كشته شده و براي خود بيعت گرفت بعضي با او بيعت كردند ناگاه حسن بن زيد رسيد با او جنگ كرد و پيروز شد و عقيقي را كشت.
در آن سال ميان خجستاني و عمرو بن ليث جنگ واقع شد عمرو مغلوب شد و خجستاني شهر نيشابور را گرفت.
حاكم را كه از طرف عمرو منصوب شده بود اخراج كرد همچنين هواخواهان عمرو همه را اخراج نمود.
در آن سال فتنه در مدينه و اطراف آن بر پا شد و آن ستيز بين علويان و جعفريان بود.
اعراب پرده كعبه را غارت كردند. يك پاره آن پرده بصاحب الزنج رسيد.
حجاج هم دچار سختي و محنت شدند.
در آن سال روميان بر «ديار ربيعه» هجوم بردند. مردم شوريدند و تجهيز شدند ولي سرما سخت بود و نمي‌توانستند بسيج شوند.
سيما جانشين احمد بن طولون با عده سيصد مرد از اهالي طرسوس بمرزهاي روم حمله كرد. عده چهار هزار از روم بآنها هجوم بردند و در بلاد «هرقله» جنگ سخت رخ داد و مسلمين بسياري از روميان را كشتند و گروهي از مسلمين هم بخاك و خون افتادند.
در آن سال ميان علويان و جعفريان جنگ واقع شد. (اين خبر مكرر شده زيرا قبل از اين همين جنگ و ستيز را بيان كرد و چون وقايع و حوادث همين سال است پس تكرار آن ضرورت ندارد همچنين قحط و غلا). خواربار گران شد و قحط و غلا در تمام بلاد اعم از حجاز و عراق و موصل و جزيره و شام و غير آن شيوع يافت
ص: 183
ولي باندازه سختي مدينه پيغمبر عليه الصلات و السلام نبود.
مردم در ممالكي كه تحت تصرف و اراده خليفه بود سخت در عسرت و مشقت بودند زيرا سالاران و فرماندهان و سپاهيان چيره و فاعل ما يشاء بودند و چون موفق سرگرم جنگ با صاحب الزنج بود كمتر بكارهاي امن و حراست و مراقبت احوال مردم مي‌رسيد و كسي هم قادر بر منع متجاوزين نبود.
در آن سال در ماه تشرين (ماه رومي) دوم سرما باندازه شدت يافت كه آب منجمد شد.
محمد بن ابي الساج وارد مكه شد و با مخزومي جنگ كرد و او را منهزم نمود و در روز «ترويه» (از مراسم حج) اموال او را ربود.
«كيغلغ» سوي جبل (لرستان و كردستان كوه زاگرس) رهسپار شد. «بكتمر» هم سوي «دينور» بازگشت.
هارون بن محمد بن اسحاق بن موسي بن عيسي هاشمي امير الحاج شد.
محمد بن شجاع ابو بكر ثلجي كه از ياران حسن بن زياد لؤلؤي يار ابو حنيفه وفات يافت. ثلجي با ثاء سه نقطه و جيم.
صالح بن حنبل كه در سنه دويست و سي و سه متولد شده بود درگذشت.

سنه دويست و شصت و هفت‌

وقايع صاحب الزنج‌

ابو العباس موفق هر چه در تصرف سليمان بن جامع و زنگيان در دجله بود پس گرفت. ابو العباس بعد از معتمد خليفه شد كه لقب معتضد باو اختصاص يافت.
علت لشكر كشي ابو العباس اين بود كه چون زنگيان وارد واسط شدند و نسبت بمردم آن سامان هر چه خواستند كردند چنانكه بدان اشاره نموديم موفق آگاه
ص: 184
شد فرزند خود را (ابو العباس) در ماه ربيع الاخر سنه دويست و شصت و شش با شتاب فرستاد و خود او را بدرقه كرد. او با عده ده هزار پياده و سوار و استعداد كافي و كشتي‌هاي باركش جنگي و حامل سپاهي سوي «دير العاقول» لشكر كشيد.
فرمانده كشتي‌هاي جنگي او نصير معروف بابي حمزه بود. نصير باو نوشت كه سليمان بن جامع با سوار و پياده و كشتي‌هاي جنگي و آتش افروز رسيد و فرمانده كشتي‌هاي او حياتي بود (در طبري جبائي و بايد صحيح باشد).
حياتي در جزيره در محل «حضرةبردرويا» لشكر زد سليمان بن موسي شعراني هم بنهر «ابان» با پياده و سوار در كشتي رسيد.
ابو العباس سوار شد و بمحل «صلح» رفت و براي اطلاع بر اوضاع طلايع و پيش آهنگ فرستاد پيش آهنگان بازگشتند و خبر وصول زنگيان بمحل صلح را دادند كه لشكر آنها نزديك «صلح» و آخران در بستان و موسي بن بغا در اسفل واسط است. علت مبادرت زنگيان بآن اقدام اين بود كه نزد خود تصور كردند ابو العباس نوجوان و بي‌تجربه و بدون اطلاع بر فنون جنگ است. عقيده آنها اين بود كه براي نخستين بار او را با تمام نيرو نابود كنند و بهتر در حمله اولي او را برانند تا بترسد و بازگردد. قواي خود را جمع و خوب تجهيز كردند و آماده شدند. چون ابو العباس بر هجوم زنگيان آگاه شد از راه راست منحرف شد و اول سپاه زنگ را قصد كرد. چون مقابله رخ داد لشكر ابو العباس تظاهر بفرار از كارزار كردند و بعقب تاختند. زنگيان با غرور جسارت نموده بدنبال آنها شتاب كردند و فرياد زدند:
(خطاب بلشكر ابو العباس) براي خود امير ديگري اختيار كنيد كه اين امير در خور شكار و بازيست و چون نزديك ابو العباس رسيدند او با سوار و پياده بر آنها حمله كرد و فرياد زد: اي نصير تا كي از هجوم بر اين سگان خودداري مي‌كني؟
نصير هم (كه تظاهر بفرار كرده بود) برگشت و جنگ را شروع كرد ابو العباس در كشتي جنگي سوار شد و ياران و سالاران و دليران باو احاطه كردند. زنگيان شكست خورده گريختند و آنها را زار كشتند و دنبال كردند تا بقريه عبد اللّه رسيدند
ص: 185
كه شش فرسنگ دور بود. پنج كشتي جنگي و چند كشتي باري از آنها ربودند و عده بسيار اسير بردند و اين نخستين فتح و پيروزي بود.
سليمان بن جامع سوي «نهر امير» رفت. سليمان بن موسي شعراني هم وارد سوق الخميس شد.
ابو العباس هم در محل «عمر» يك فرسنگي واسط رفت كشتي‌هاي جنگي را ترميم و اصلاح نمود و شب و روز بآن قوم (زنگيان) حمله مي‌كرد.
او لشكر خود را بسه قسمت و در سه جهت قرار داد آنها (زنگيان) مي‌گفتند:
او نوجوان و خام و مغرور است براي او همه جا كمين گذاشتند تا هنگامي كه آنها را دنبال مي‌كند دچار و غافل گير شود. ولي ابو العباس اتباع خود را از دنبال كردن گريختگان منع كرد مبادا دچار كمين شوند زيرا بر حيله آنان آگاه گرديد و چون سليمان از آن حيله نا اميد شد با كشتي‌هاي جنگي و زورقهاي تندرو حمله كرد. ابو العباس نصير را فرمان داد كه بمقابله او برود خود نيز در يك كشتي جنگي سريع السير كه آنرا «غزال» مي‌ناميد با عده از ياران و دليران و خواص ملازمين سوار شد و بسواران فرمان داد كه در كنار رود بموازات كشتي‌ها همراهي كنند تا محلي كه ديگر راه بريده شود آنگاه اسبها را با كشتي عبور دهند و آن طرف قرار گيرند و جنگ را آغاز كنند. نبرد شروع شد و زنگيان گريختند و ابو العباس چهارده كشتي جنگي از آنها ربود و سليمان و حياتي هر دو تن بفرار دادند و نزديك بود هلاك شوند. تا بمحل طهثا رسيدند و هر چه داشتند از دست دادند.
ابو العباس بلشكرگاه خود رسيد و دستور داد كشتي‌هاي جنگي غنيمت را مرمت و اصلاح كنند همچنين زورقها و زورقهاي باركش. زنگيان مدت بيست روز نتوانستند آشكار شوند. در راه سواران چاهها حفر كردند و با بوريا پوشانيدند و خاك ريختند ولي سواران فرغانه آگاه شدند و احتياط كردند.
سليمان از صاحب الزنج مدد خواست و او چهل كشتي با استعداد و مردان جنگي فرستاد آنگاه جنگ را تجديد كردند ولي در قبال ابو العباس پايداري نكردند
ص: 186
ابو العباس چند كشتي بجنگ آنها فرستاد و زنگيان آنها را بغنيمت بردند هنگامي كه خبر گرفتن كشتي باو رسيد او مشغول تناول طعام ناهار بود دست كشيد و بدون انتظار سپاهيان در كشتي سوار شد و بجنگ زنگيان شتاب كرد. چابكان باو رسيدند و و ياري كردند و تا زنگيان او را ديدند خود را در آب انداختند و گريختند او تمام كشتي‌هاي ربوده شده را با عده سپاهيان و ملاحان پس گرفت. علاوه بر آن سي- كشتي جنگي از آنها ربود. ابو العباس در آن جنگ خود تير مي‌انداخت و آن قدر انداخت تا شست او زخم شد و خون از آن ريخت. چون بازگشت بهمراهان خود خلعت داد. كشتي‌هاي غنيمت را هم مرمت و اصلاح كرد. پس از آن ابو العباس تصميم گرفت كه تهور كند و بمحل «مازروان» و نزديك «حجاجيه» و «نهرالامير» برود تا بوضع آن محل آشنا شود. نصير را فرمان داد كه با كشتي‌هاي جنگي تندرو برود و خود هم در يكي از آنها سوار شد محمد بن شعيب را همراه خود برد و بمحل مازروان رسيد و داخل شد. گمان برده بود كه نصير هم رسيده ولي اثر و خبر از او نيافت زيرا نصير در غير طريق ابو العباس رفته بود.
ملاحان كشتي ابو العباس از دور گله گوسفند ديدند پياده شدند كه آن گله را غارت كنند. ابو العباس با محمد بن شعيب تنها ماندند. گروهي از زنگيان بر آنها حمله كردند و از دو جانب رود هجوم نمودند. ابو العباس با تير و كمان جنگ كرد. ناگاه زيرك بياري او با چند كشتي رسيد كه او نجات يافت و بلشكرگاه خود بازگشت. نصير هم برگشت.
سليمان بن جامع اتباع خود را جمع و در بطهثا تحصن نمود. شعراني و سپاهيان او هم در سوق الخميس تحصن كردند. غله و خواربار هم جمع و حمل و در قلعه ذخيره كردند. در محل «صينيه» هم عده بسياري از آنها گرد آمدند و در حصار نشستند. ابو العباس گروهي از سالاران خود را سواره از راه صحرا براي محل صينيه فرستاد و دستور داد هر جا كه رود مانع شود از آن عبور كنند خود او هم با كشتي‌ها رود را پيمود. چون زنگيان سواران را ديدند ترسيدند و بكشتي‌هاي خود
ص: 187
پناه بردند ناگاه كشتي‌هاي ابو العباس رسيد زنگيان راه گريز نداشتند ناگزير تسليم شدند. عده كشته و عده اسير شده و عده خود را بآب انداختند.
اتباع ابو العباس كشتي‌هاي آنان را كه پر از ذخاير و خواربار بود ربودند.
صينيه را گشودند و زنگيان آن را تهي كردند و بمحل طهثا و سوق الخميس رفتند.
اتفاقا ابو العباس يك مرغ را در هوا هدف تير كرد و آن پرنده مجروح شد و خود را ميان زنگيان انداخت چون تير را از مرغ كشيدند دانستند كه تير ابو العباس است بر بيم و رعب آنها افزوده شد. پس از فتح صينيه ابو العباس بلشكرگاه خود بازگشت. ناگاه آگاه شد كه يك سپاه عظيم بفرماندهي ثابت بن ابي دلف و لؤلؤ زنگي رسيده. ابو العباس سحرگاه آن سپاه را قصد و پس از نبرد بسياري از زنگيان را كشت و لؤلؤ ميان كشتگان بود ثابت را هم اسير كرد و او را بيكي از سالاران سپرد و بخشيد عده بسيار و بي حد از زنان اسير را آزاد كرد و دستور داد كه نزد خانواده‌هاي خود برگردند (براي تمتع زنان زيبا را بزور مي‌ربودند و زنگيان آنان را مي‌ربودند). آنچه را كه زنگيان ربوده و جمع كرده بودند گرفت. دستور داد سپاهيان استراحت كنند و آماده حمله بسوق الخميس شوند. نصير را هم فرمان داد كه آماده حمله شود. نصير باو گفت: رود سوق الخميس تنگ و پر خطر است تو (ابو العباس) در لشگرگاه بمان و ما براي جنگ مي‌رويم. محمد بن شعيب هم باو گفت: اگر حتما بايد بروي از عده كشتي‌ها بكاه زيرا نهر تنگ است و نمي‌توان اين همه كشتي و مرد جنگي از آن عبور داد. خود شخصا رفت و نصير تحت فرمان او بود تا بدهانه رود مساور رسيدند آنگاه ابو العباس توقف كرد و نصير با پانزده كشتي سريع السير در نهر براطق رفت. نهر براطق بمحل شعراني در سوق الخميس منتهي مي‌شد و آن محل را منيعه ناميد (محكم) چون نصير رفت و از انظار غايب شد عده بسياري زنگي از خشكي بر ابو العباس هجوم بردند و از هجوم او بشهر مانع شدند و جنگ از اول روز شروع شد و تا ظهر دوام يافت و خبر نصير از او بريده شد. زنگيان هم فرياد مي‌زدند ما نصير را كشتيم. ابو العباس غمگين شد و بمحمد بن شعيب دستور داد
ص: 188
كه خبر نصير را بيارد و جستجو كند. او رفت كه تحقيق كند ديد نصير ميان سپاه زنگي سرگرم جنگ است. لشكرگاه زنگيان را هم آتش زده و در شهر آنها هم آتش افروخته. محمد برگشت و بابي العباس مژده (سلامت را) داد ناگاه نصير با عده بسيار اسير از ميدان جنگ بازگشت. ابو العباس هم پايداري كرد و مهاجمين برگشتند. بعضي از كشتيها را كمين و يكي را نمايان كرد كه زنگيان بگرفتن آن طمع كنند. زنگيان طمع كردند و بسكان كشتي آويختند ناگاه كمين از كمينگاه خارج شد زنگيان تن بفرار دادند و ابو العباس شش زورق از آنها گرفت آنها چنين گريختند كه پشت سر خود را نديدند و سخت بيمناك و مرعوب شدند. ابو العباس بلشكرگاه خود بازگشت و بملاحان و ديگران خلعت و انعام داد.

بيان رسيدن موفق و جنگ زنگيان و فتح منيعه‌

در ماه صفر موفق از بغداد سوي واسط رفت كه بجنگ زنگيان بپردازد. سبب اين بود كه در مدت مفارقت فرزند خود ابو العباس سرگرم تجهيز سوار و پياده و گرد آوردن سپاه بود. استعداد فراوان بدست آورد كه بتواند بر صاحب الزنج پيروز شود و تمام رخنه‌ها را در ميدان جنگ بگيرد مبادا از يك رخنه دشمن نفوذ يابد و غالب شود كه هنگام جنگ از هر حيث آسوده باشد و فكر و خيال او مشغول نگردد.
آن پليد صاحب الزنج بعلي بن ابان مهلبي پيغام داد بسپاه سليمان ملحق شود و با سپاه سليمان و با ابو العباس جنگ كند. موفق هم ترسيد كه خلل و ضعفي متوجه فرزندش ابو العباس بشود در ماه صفر از بغداد لشكر كشيد و در ماه ربيع- الاول بواسط رسيد. فرزندش بملاقات او رفت و حال و وضع سپاه را شرح داد.
موفق باو و بسران سپاه خلعت داد و او بميدان بازگشت. موفق در «نهر شداد» نزديك قريه عبد اللّه لشكر زد و فرزند خود را دستور داد كه در دهانه شرقي دجله در محل «بردودا» لشكر بزند حقوق و مواجب سپاه را داد. بفرزندش فرمان داد كه سوي دهانه نهر مساور لشكر بكشد و آلات و ادوات و اسباب و اسلحه جنگ را ببرد. او هم با
ص: 189
برگزيدگان سپاه رفت و موفق بعد از او لشكر كشيد و بدهانه ابن مساور رسيد. دو روز در آنجا ماند و بعد شهري را كه صاحب الزنج منيعه ناميده بود قصد كرد. روز سه شنبه هشتم ماه ربيع الاخر سال جاري با كشتي به نهر مساور رفت و سواران را از جهت شرقي ابن مساور روانه كرد كه در جنب او باشند و كشتي‌ها را كه حامل عموم پيادگان بود از رود روانه نمود.
زنگيان بمقابله او شتاب كردند و سخت كوشيدند و چند جنگ رخ داد. ابو احمد موفق از رود و سواران از دو طرف رسيدند چون زنگيان آنها را ديدند گريختند و پراكنده شدند. اتباع ابو العباس بر ديوار و برج و بارو بالا رفتند و شمشير را بكار بردند و شهر را گشودند و عده بسيار كشتند و اسير بي حد و عد گرفتند و مال عظيم بدست آوردند و شعراني و اتباع او گريختند سپاه موفق آنها را دنبال كرد تا بمحل «بطائح» رسيدند بسياري دستخوش آب شدند. بقيه هم در نيزارها پنهان شدند.
ابو احمد هم بلشكرگاه خود بازگشت. و زنان مسلمان را آزاد كرد كه همان روز پنج هزار بانو از دست سپاهيان رها شدند. عده هم از زنان رنگي برده و اسير گرفت دستور داد زنان سفيد بخانواده‌هاي خود ملحق شوند و آنها را تا واسط سوار كرد.
بعد از آن صبح زود بشهر فتح شده رفت و بمردم دستور داد هر چه هست بيغما برند.
ديوار و حصار و برج و باروي شهر منيعه (غير قابل فتح) را ويران و خندق را پر كرد و هر چه كشتي بود ربود. خواربار بسيار و جو و برنج و حبوب ديگر كه حد و حصر مقدار نداشت بدست آورد و فروخت و بهاي آنرا بسپاه داد.
چون سليمان گريخت بمحل «مراز» رسيد و بخائن صاحب الزنج نامه نوشت نامه هنگامي رسيد كه او سرگرم سخن و حديث بود. اسهال گرفت و براي انجام كار برخاست و چند دفعه بيرون رفت و بسليمان بن جامع نوشت كه بر حذر باشد مبادا بسرنوشت شعراني دچار شود و دستور داد هشيار و آماده كارزار باشد.
موفق دو روز در نهر مساور توقف كرد كه بر وضع و حال شعراني و سليمان بن جامع آگاه شود كه در «حوانيت» بود. موفق لشكر كشيد تا بمحل «صينيه» رسيد.
ص: 190
بفرزند خود ابو العباس دستور داد كه پيشاپيش با كشتي‌ها و زورقها سوي «حوانيت» برود و بكوشد كه كسي بر لشكر كشي او آگاه نشود. او هم لشكر كشيد و بمحل «صينيه» رسيد در آنجا زنگيان تجمع كرده بودند دو سالار از طرف سليمان بن جامع براي فرماندهي آنان معين شده بودند كه خواربار و ذخاير را حفظ كنند ابو العباس با آنها جنگ كرد نبرد تا شب دوام يافت. يكي از آنها از ابو العباس امان خواست باو امان داد. از او محل سليمان را پرسيد گفت: در «طهثا» لشكر زده. در آنجا شهري بنام منصوره احداث كرده. ابو العباس نزد پدرش بازگشت و خبر محل اقامت سليمان را داد.
موفق باو دستور داد كه بجنگ سليمان برود او لشكر كشيد تا بمحل «بردودا» رسيد و در آنجا لشكر زد. در آنجا اسباب و آلات جنگ را ترميم و اصلاح كرد و بر لوازم و ضروريات و آلات بستن رود افزود و راه سواران را هموار نمود آنگاه بغراج ترك را بفرماندهي پادگان محل معين و منصوب كرد و خود لشكر كشيد.

بيان استيلاء موفق بر طهثا

چون موفق لوازم و آلات را فراهم كرد از «بردودا» سوي «طهثا» لشكر كشيد و آن در ماه ربيع الاخر سنه دويست و شصت و شش بود. او از راه خشكي سواره با سپاه راه پيمود و كشتي‌ها را كه حامل اسباب و آلات بود فرستاد تا بقريه «جوزيه» رسيد در آنجا پل بست و روز بعد گذشت اول خيل را روانه كرد سپس خود بدنبال سواران عبور نمود. لشكر كشيد تا دو ميل مانده به «طهثا» كه در آنجا لشكر زد. در آنجا دو روز بانتظار جنگ گذشت باران شديد باريد كه مانع نبرد گرديد پس از آن خود شخصا سوار شد و اطراف را ديد كه ميداني براي جنگ اختيار كند. در همان نظاره و تجسس بديوار شهر سليمان رسيد كه آن شهر را سليمان منصوره ناميد. ناگاه با عده بسيار روبرو شد و چندين كمين از چند جا بجنگ او شتاب كردند خواه ناخواه نبرد آغاز شد عده سواراني كه با او (موفق) بودند ناگزير پياده و مشغول زد و خورد شدند و توانستند خود را از آن تنگنا نجات دهند ولي عده از آنها گرفتار شد. ابو العباس بن موفق
ص: 191
احمد بن هندي جبائي را هدف تير نمود كه بدماغ او اصابت و او را نزد علوي صاحب- الزنج بردند كه مرد. آن پليد بر نعش او نماز خواند و دچار مصيبت و اندوه شد زيرا او بزرگترين سالار وي بود.
هنگام غروب موفق توانست بلشكرگاه خود برسد دستور داد بحراست شبانه بپردازند و آماده جنگ باشند روز بعد كه روز شنبه بيست و هفتم ربيع الاخر بود موفق سپاه را آراست. دسته دسته مرتب و منظم كرد كه هر گروهي بدنبال گروه ديگر سواره و پياده آماده باشند. و نيز دستور داد كشتي و زورقهاي جنگي از رود تا نهر سليمان برود كه آن نهر بنام منذر معروف بود. هر جا كه از خطر بيمناك بود عده براي مراقبت و حراست گماشت. بعد از آرايش لشكر و آمادگي براي نبرد خود پياده شد و چهار ركعت نماز خواند و با تضرع از خداوند پيروزي خواست. پس از آن سلاح خود را بخود بست و بفرزند خود ابو العباس فرمان داد كه سوي ديوار و حصار پيش برود چون عده ابو العباس نزديك شهر شدند ديدند گرداگرد حصار خندق حفر شده سپاهيان از هجوم خودداري كردند. سالاران آنها را تشجيع و تحريض كردند و خود براي مواسات پياده شدند و با هم از خندق گذشتند و بزنگيان مشرف بر ديوار رسيدند چون زنگيان آن تهور و شتاب را ديدند منهزم شدند و اتباع ابو العباس بدنبال آنها بداخل شهر رخنه كردند زنگيان شهر را با پنج خندق و پنج ديوار مصون داشته بودند كه پس از هر ديواري باز يك خندق و يك ديوار ديگر بود. در هر خندق و ديوار عده بي‌شمار بدفاع مي‌كوشيدند و پايداري مي‌كردند ولي اتباع ابو العباس نبرد مي‌كردند و آنها را مي‌راندند.
ناگاه كشتي‌هاي جنگي از نهر بداخل شهر رسيدند ناويان هر كه را مي‌ديدند بآب غرق مي‌كردند و هر چه بود مي‌شكستند و مي‌گرفتند و مي‌زدند و مي‌بستند و هر كشتي و زورقي كه مي‌يافتند بآب فرو مي‌بردند و محافظين از دو جانب نهر را مغلوب و نابود كردند. كشتار شديد و گرفتار بسيار بود.
ابو احمد از زنان و نوجوانان اسير اهل واسط و كوفه و پيرامون آنها (براي تمتع
ص: 192
ربوده شده بودند) عده بيست هزار تن آزاد و سوي اولياء آنها فرستاد. ذخاير و اموال را ربود و دستور داد تماما بسپاهيان بخشيده شود. عده از حرم و زنان و فرزندان سليمان هم اسير كرد. گرفتاراني كه از سپاه موفق اسير شده بودند نجات يافتند و بسياري از زنگيان هم كه در نيزار مخفي شدند باتباع خود دستور داد آنها را بگيرند.
هفده روز در آن شهر ماند و بعد دستور داد حصار و ديوار را ويران و خندق‌ها را پر كنند.
مقرر كرد هر كه يك اسير از زنگيان بگيرد مبلغي انعام دريافت نمايد. هر كه را مي‌گرفتند و نزد او مي‌بردند او عفو مي‌كرد و او را بيكي از سالاران خود بعنوان غلام مي‌بخشيد و اين رويه را براي اين اتخاذ كرده بود كه زنگيان را بخود اميدوار كند. پي سليمان بن جامع هم عده فرستاد تا بمحل «عوراء» رسيدند و او را نيافتند. زيرك را هم دستور داد كه كما كان در «طهثا» بماند تا مردم باز گردند و ايمن باشند.

بيان رفتن موفق باهواز و راندن زنگيان از آن سامان‌

چون ابو احمد موفق كار منصوره را انجام داد سوي اهواز لشكر كشيد تا كار آن سامان را اصلاح و زنگيان را طرد كند. بفرزند خود ابو العباس دستور داد كه پيشاپيش برود و راه را هموار كند تا سپاه برسد. در واسط فرزند خود هارون را امير پادگان نمود در آن هنگام زيرك رسيد و باو خبر داد كه اهالي شهر «طهثا» بازگشتند و بامان و رفاه تمتع كردند بزيرك فرمان داد كه باتفاق نصير با كشتي‌ها و زورقهاي جنگي زنگيان را دنبال كند و هر كه را بيابند بگيرند تا بشهر آن پليد كه در نهر «ابي الخصيب» واقع شده برسد او هم رفت و موفق در اول ماه جمادي الثانية از واسط لشكر كشيد و بشوش رسيد. مسرور را كه از طرف او آنجا حاكم بود نزد خود خواند. آن پليد چون از شكست و فرار سليمان جامع اطلاع يافت ترسيد
ص: 193
كه موفق او را غافل گير كند زيرا اتباع او پراكنده شده بودند. بعلي بن ابان نوشت كه با عده خود بيايد او در اهواز با عده سي هزار مرد جنگي بود. علي بن ابان با شتاب هر چه ذخيره كرده بود بجا گذاشت. طعام و چهارپا و گله‌هاي گوسفند را بمحمد بن يحيي كرنيائي سپرد و او را جانشين خود نمود و رفت ولي محمد نتوانست بماند ناگزير بدنبال علي رفت و هر چه ذخيره بود گذاشت كه بدست موفق افتاد و با حصول ذخاير و طعام و چهار پا و احشام نيروي كافي حاصل كرد كه با آن نيرو در جنگ آن پليد قوي خواهد بود.
چون علي بن ابان از اهواز رفت عده قريب هزار مرد از سپاه او ماندند و امان خواستند موفق بآنها امان داد و آنها را در ارتش پذيرفت و مواجب آنها را مقرر نمود.
موفق از شوش سوي جنديشاپور و شوشتر لشكر كشيد و باج و خراج گرفت.
محمد بن عبد اللّه كردي را كه بيمناك بود پيغام امان داد و او را عفو نمود. از او مال و لشكر خواست او حاضر شد و باو احسان و مهرباني كرد پس از آن سوي «عسكر- مكرم» لشكر كشيد و باهواز هم رسيد. بعد از آنجا بنهر مبارك اسفل فرات در ناحيه بصره رفت. بفرزند خود هارون نوشت كه با تمام سپاه حاضر شود. در نهر مبارك سپاه باو ملحق شد.
زيرك و نصير كه موفق آنها را عقب گذاشته بود لشكر كشيدند تا بمحل «ابله» (نزديك بصره از ابليوس گرفته شده) رسيدند در آنجا مردم از آنها امان خواستند و آنها امان دادند. پس از اينكه آن دو سالار از محل خود دور شدند شنيده شد كه آن پليد براي مقابله آن دو سپاهي فرستاده بود كه با كشتي و زورق از دجله عبور و لشكر نصير را قصد مي‌نمود. نصير از «ابله» لشكرگاه خود بازگشت زيرك هم از طريق ديگر برگشت زيرا تصور مي‌كرد سپاه زنگ نصير را قصد كرده اتفاقا با زنگيان در همان راه روبرو شد جنگ كرد و پيروزي يافت و زنگيان گريختند ولي كمين در عرض راه گذاشته بودند بزيرك خبر كمين رسيد. داخل نيزار شد و
ص: 194
و بكمينهاي متعدد حمله كرد و اسير گرفت يكي از اسراء سالار زنگيان ابو عيسي محمد بن ابراهيم بصري كه بزرگ فرماندهان بود. كشتي زيادي هم از آنها گرفت.
زنگيان سخت بيمناك و بي‌تاب شدند. قريب عده دو هزار مرد از آنها امان خواستند و تسليم شدند. زيرك بموفق نوشت و او دستور داد كه آنها را بپذيرد و خود در نهر مبارك باو ملحق شود كه ملحق شد.
موفق بفرزند خود ابو العباس فرمان داد كه بجنگ علوي در نهر «ابو الخصيب» برود. او لشكر كشيد و نبرد كرد. جنگ از اول بامداد تا نيمه روز دوام يافت. يكي از سالاران علوي با عده خود از او امان خواست و او امان داد. آن پليد از تسليم سردار خود شكسته شد. ابو العباس با پيروزي باز گشت. موفق بعلوي نامه نوشت كه او توبه كند و بخدا توسل نمايد كه خونها را ريخت و ناموسها را هتك و شهرها را ويران كرد و عفت زنان را بباد داد و ادعاي پيغمبري نمود. باو امان هم داد. او نامه را خواند و پاسخ نداد.

بيان محاصره شهر صاحب الزنج‌

چون موفق بعلوي نامه نوشت و پاسخ دريافت نكرد سپاه خود را سان ديد و آلات و لوازم جنگ را اصلاح و ترميم نمود و سالاران را در ارتش ترتيب داد و خود و فرزندش ابو العباس در بيستم ماه رجب سوي شهر آن پليد كه آنرا مختاره مي‌ناميد لشكر كشيدند و رسيدند و حصار و ديوار و خندق و استحكامات بسيار و راه ناهموار ديدند. منجنيق‌ها و اراده‌ها و كمانها (كمانهائي كه با پا كشيده مي‌شد) و ساير آلات عظيم جنگ كه براي هيچ پادشاه و هيچ ارتشي ميسر و ديده نشده بود براي دفاع صاحب الزنج بر ديوار و برج و بارو نصب بكار رفته بود. چون زنگيان سپاه موفق را ديدند نعره زدند و فرياد كشيدند كه از صدا و عربده آنان زمين لرزيد.
موفق فرزند خود را فرمان پيش رو داد كه ديوار را محاصره كند و كمانها را بكار برد و مدافعين را هدف نمايد. او هم پيش رفت تا آنكه كشتي‌هاي جنگي خود را
ص: 195
بديوار شهر رساند و زورق مخصوص خود را بسد قصر پليد زد زنگيان و ديگر كسان از ياران او بر ابو العباس هجوم بردند و عده آنان فزون گشت و تير و سنگ انداختند و منجنيق‌ها را بستند و آنقدر عوام سنگ و تير زدند كه ديده چيزي جز نبرد و سنگ نمي‌ديد ولي ابو العباس پايداري و دليري كرد. علوي از صبر و ثبات او و ياران شجاع تعجب كرد و مانند آنرا قبل از آن نديده بود. بعد از آن موفق باو (ابو العباس) فرمان بازگشت داد او و ياران او برگشتند. عده از جنگجويان دو كشتي امان خواستند بآنها امان و خلعت داد. بهر يكي از جنگجويان و ملاحان آن دو كشتي بر حسب استحقاق انعام داد. آنها را دستور داد كه بجاي نزديك بروند و خود را بهمگنان نشان بدهند و بامان گرفتن و تسليم شدن اميدوار كنند و اين بهترين تدبير بود. سايرين كه آنها را ديدند بگرفتن امان و تسليم متمايل شدند و مبادرت كردند بحديكه بحال مسابقه تسليم مي‌شدند و در آن روز بسياري از كشتي‌بانان و ملوانان و مدافعين با كشتي‌هاي خود تسليم شدند و انعام گرفتند و خلعت پوشيدند چون صاحب الزنج آن وضع را ديد فرمان داد بقيه كشتي‌ها را برگردانند و در نهر ابو الخصيب باز دارند و عده در دهانه رود برقرار نمود كه مانع خروج كشتي‌ها شوند. بهبود كه يكي از سيه‌كارترين فرماندهان او بود مأمور شد كه با زورقهاي جنگي تندرو بنبرد مبادرت كند ابو العباس با زورقهاي خود بمقابله او شتاب كرد و طرفين سخت جنگ كردند و عاقبت بهبود گريخت و در سايه كاخ آن پليد پناه گزيد.
او سخت مجروح شده بود. دو طعنه نيزه و چند زخم تير و چند سنگ باو اصابت كرده و پيكرش آسيب ديده و كوبيده و ناتوان شده بود او را از سايه كاخ راندند و بتنگناي رود بردند و در آنجا بمحاصره او پرداختند و او بدم مرگ رسيد و دلير ترين كسي كه با او نبرد و دفاع مي‌كرد عميره بود كه كشته شد و ابو العباس يك كشتي جنگي گرفت كه عده آن با ملاحان را كشت و با اتباع خود بسلامت بازگشت. يك كشتي ديگر از دشمنان تسليم شد و جنگجويان آن امان و خلعت گرفتند و بآنها نيكي كرد. موفق با جنگجويان بلشكرگاه خود بازگشتند كه محل او در نهر
ص: 196
مبارك بود. هنگام مراجعت عده بسيار فزون از حد و عده تسليم شدند و بهمه آنها خلعت و صله داد و نام آنان را در دفتر سپاهيان مواجب گير ثبت و آنها بابي العباس واگذار كرد.
موفق دو روز در لشكرگاه خود استراحت كرد. و در بيست و چهارم رجب سوي «نهر جطي» لشكر كشيد و در آنجا تا نيمه شعبان اقامت گزيد و در اين مدت از نبرد دست كشيد و كشتي‌ها و زورقها را بكار انداخت عده سپاه او با داوطلبان كه بعنوان جهاد تجهيز شده بودند بالغ بر پنجاه هزار گرديد. عده آن پليد سيصد هزار انسان بود كه همه جنگجو و با تيغ يا كمان يا فلاخن يا نيزه يا منجنيق جنگ مي‌كردند و ناتوانترين آنها با فلاخن و سنگ نبرد مي‌نمودند. زنان هم سنگ- انداز و فلاخن باز بودند.
ابو احمد آن روز را بدون جنگ اقامت كرد و منادي نداي امان عام داد كه همه در امان خواهند بود غير از آن پليد. امان را هم با رقعه نوشت و با تير انداخت و وعده مهرباني و احسان و انعام داد. دل ياران آن پليد باو متمايل گرديد و آن روز بسياري از مردم امان خواستند و تسليم شدند بآنها خلعت و انعام داد. در آن روز جنگي رخ نداد. از «نهر جطي» لشكر كشيد و نزديك شهر آن پليد لشكر زد.
نيروي خود را مرتب كرد و سپاه را آراست براي هر گروهي محلي معين كرد كه آنرا حراست كنند. موفق نامه نوشت و دستور داد كه كشتي و زورق بسيار بسازند تا تمام رودها را محافظت و محاصره كند و هر چه مي‌ساختند موفقيه مي‌ناميد.
بحكام و عمال خود در همه جا نوشت كه مال و خواربار و ذخاير بسيار حمل كنند.
و نيز دستور داد كه منشيان و محاسبين كه در خور ديوان باشند براي او روانه كنند مدت يك ماه بانتظار خواربار و ضروريات و اموال نشست تا از همه جا همه چيز از راه بر و بحر رسيد. بازرگانان هم كشتي‌هاي موفقيه را پر از ذخاير و لوازم نمودند و فرستادند شهري بنام موفقيه در آن محل ساخت و تجار با ساكنين آن ديار داد و ستد كردند. راهها را بروي آن پليد بست و حمل خواربار و ذخاير را بريد.
ص: 197
بازارهاي شهر موفقيه آباد و همه چيز رايج گرديد. يك مسجد جامع هم در شهر موفقيه ساخت و بمردم امر كرد كه در آن نماز بخوانند. در آن شهر همه چيز از هر شي‌ء نفيس جمع شد كه در شهرهاي ديگر يافت نمي‌شود. مواجب و حقوق همه را پرداخت و روزي عموم فراهم شد و ثروت بجريان افتاد.
گروهي از زنگيان از رود گذشتند كه از نخستين پادگان خارج شهر بودند.
بر اطراف لشكر حمله نمودند. موفق فرمان داد بدفع آنها مبادرت كردند.
جنگ واقع و بسياري از آنها كشته شدند و هر چه داشتند در ميدان گذاشتند و عده از آنها كشته شدند و عده از آنها امان خواستند بآنها امان و خلعت و انعام داده شد.
ابو احمد اقامت خود را دوام داد كه با آن پليد زد و خورد مي‌كرد و اموال را براي پناهندگان خوار مي‌نمود و روز بروز بر محاصره شهر مي‌افزود.
عده كشتي حامل خواربار از اهواز براي بازرگانان فرستاده شده كه بهبود (سالار زنگ) با كشتي‌هاي جنگي شبيخون زد و كشتي‌ها را ربود. موفق سخت متألم شد و بتجار خسارت آن غارت را داد. پس از آن براي حفظ دهانه‌هاي رود دسته‌ها مرتب نمود و كشتي‌ها با عده مدافع فرستاد كه در مجاري نهر مراقب حملات دشمن باشند. فرماندهي كشتي‌هاي نگهبان را بفرزند خود ابو العباس داد كه از دريا (خليج فارس) تا رودها بحفظ و حراست اموال بپردازد.
در ماه رمضان گروهي از سپاه آن پليد بقصد شبيخون خواستند بر عده نصير حمله كنند. مردم آگاه شدند و بدفاع كمر بستند و آنها را نااميد كردند.
صندل زنگي (يكي از سالاران زنگ) اسير شد. او كسي بود كه بانوان مسلمانان را مي‌ربود و برده مي‌نمود. موفق دستور داد كه او را تيرباران كنند كه كشتند.
عده بسياري از زنگيان امان خواستند و موفق بآنها امان داد كه در آخر ماه رمضان عده تسليم‌شدگان و پناهندگان بالغ بر پنجاه هزار انسان گرديد.
ص: 198
در ماه شوال صاحب الزنج از سپاه خود عده پنج هزار مرد دلير و سالار مجرب برگزيد و بفرماندهي علي بن ابان مهلبي از رود عبور داد و براي حمله بسپاه موفق فرستاد ميان آن عده بيشتر از دويست فرمانده و سالار بود. آنها شبانه از نهر گذشتند و در نخلستان پنهان شدند بآنها دستور داده بود كه چون سپاه او جنگ را با سپاه موفق آغاز كند از كمين گاه بيرون روند و حمله كنند كه دشمن سرگرم نبرد باشد او را از پشت غافل گير كنند.
يكي از عده كمين گريخت و امان خواست و بموفق رسيد و خبر داد كه آنها در فلان جا پنهان شده‌اند. موفق فرزند خود ابو العباس را فرستاد كه راه آنها را ببرد و محاصره كند.
او رفت و با آنها نبرد كرد بسياري گرفتار شدند. كشته و غريق بي‌شمار دادند و عده كمي نجات يافته نااميد بازگشتند.
ابو العباس دستور داد كه سرهاي بريده با گرفتاران در كشتي‌هاي بدست- آمده حمل و از نزديك شهر آن پليد عبور و نمايش داده شود. بدستور او عمل شد.
موفق شنيد كه آن خبيث باتباع خود گفته بود آن سرها و گرفتار از كساني مي‌باشد كه امان خواسته و پناه برده بودند. دستور داد كه سرها را بشهر اندازند تا شناخته شود. چون خانواده‌هاي مقتولين سرها را شناختند گريستند و جزع و زاري كردند و دانستند كه آن پليد دروغ گفته بود.
آن پليد دستور داد كه چند كشتي تازه بسازند پنجاه كشتي ساخته شد و آنها را ميان فرماندهان توزيع كرد و دستور داد كه از هر طرف بر سپاه دشمن حمله كنند.
در آن هنگام كشتي‌هاي جنگي (از نوع اژدرافكن آن زمان) نزد موفق كم بود و دشمن از اين حيث تفوق پيدا كرد زيرا آنچه را كه براي موفق ساخته بودند هنوز بدست نيامده بود. هر چه از آن نوع موجود بود ميان فرماندهان تقسيم و توزيع نمود و دستور داد دهانه‌هاي رود را بگيرند و راه عبور دشمن را
ص: 199
ببندند و رسيدن خواربار براي آن پليد را مانع شوند. چون اتباع موفق رفتند و تفوق دشمن را ديدند ترسيدند ناگاه كشتي‌هاي آتش انداز كه موفق دستور ساختن آنها را داده بود حاضر و فرستاده شد. موفق هم فرزند خود ابو العباس را بفرماندهي كشتي‌هاي تازه وارد فرستاد تا بتواند آنها را از حمله زنگيان حفظ و حمايت كند. چون كشتي‌ها رسيدند و زنگيان آنها را ديدند كشتي‌هاي خود را براي جنگ فرستادند. يك غلام از غلامان ابو العباس با عده بر كشتي‌ها حمله كرد و زنگيان را بعقب راند و بعد آنها را شكست داد تا بداخل رودها پراكنده شدند و بنهر ابو الخصيب پناه بردند ولي خود غلام از سپاهيان دور افتاد زنگيان بر او حمله كردند او وعده او همه اسير شدند آن هم پس از جنگ بسيار سخت. پس از آن آنها را كشتند.
كشتي‌هاي ابو العباس محفوظ ماند آنها را اصلاح و مرمت و پر از جنگجو كرد.
پس از آن كشتي‌هاي علوي بر حسب عادت رسيد. ابو العباس با عده خود بر آنها حمله كرد و هر كه را توانست كشت. آن پليد بعد از آن مبارزه و خروج را منع نمود كه كشتي‌ها بايد نزديك كاخ خود باشند.
ابو العباس خواربار را از آنها (زنگيان) منع و قطع كرد زنگيان جزع و زاري كردند و گروهي از بزرگان و اعيان آنها امان خواستند كه بآنها داده شد يكي از آنها محمد بن حارث قمي كه فرمانده محافظين حصار و برج و باروي شهر بود.
او شبانه خود را بموفق رساند و مورد نوازش واقع و انعام بسيار باو داده شد.
همچنين همراهان او. همه آنها را مركب بخشيد و اسبهاي زين كرده بآنها داد و سوار نمود.
قمي خواست زن خود را از حصار نجات دهد و نتوانست. آن پليد زن او را برده كرد و فروخت. يكي ديگر از تسليم‌شدگان احمد يربوعي بود كه دليرترين مردان و سالاران علوي بود. ديگر كسان هم بودند كه نامشان برده نشده و موفق بهمه
ص: 200
خلعت و انعام بسيار داد.
چون خواربار و ذخيره از علوي بريده شد بدو فرمانده خود يكي «شبل» و ديگري «بذي» فرمان داد كه با عده ده هزار مرد جنگي بروند و در محل «بطيحه» مسلمين را غارت كنند و راه رسيدن خواربار براي سپاه موفق را ببرند. آن دو فرمانده از سران سپاه مورد اعتماد و وثوق علوي بودند. موفق هم زيرك را با عده بمقابله آنها فرستاد. زيرك در رود عمران بآنها رسيد و چون فزوني عده دشمن را ديد سخت ترسيد در حال ترديد بود كه آيا جنگ كند يا باز گردد. بعد استخاره كرد و با تهور بر آنها حمله نمود دليرانه جنگ كرد و خداوند هول و هراس در دل زنگيان افكند تاب پايداري نياورده گريختند زيرك هم آنها را دنبال كرد و زد و كشت و گرفت و بست و برد. بسياري هم دستخوش غرق شدند. اسراء را گرفت و كشتي‌ها را برد و آنچه از كشتي قابل بهره نبود در آب غرق كرد. چهار صد كشتي سالم آنها را گرفت سرها و گرفتاران را بشهر موفقيه برد.

بيان عبور موفق سوي شهر صاحب الزنج‌

موفق سوي شهر آن پليد از رود گذشت و آن در تاريخ بيست و چهارم ماه ذي الحجه (سال جاري) بود. سبب اين بود كه گروهي از سالار آن پليد چون محنت و بلا و شدت محاصره را ديدند و دانستند كه زندگاني در حصار سخت و ناهموار است. از آن طرف رفاه و نعمت و بهبودي حال گريختگان و پناهندگان را مشاهده مي‌كردند كوشيدند كه از هر طرف بگريزند و از موفق امان بخواهند چون آن پليد وضع را بدان گونه ديد راهها را مراقبت و حراست كرد كه كسي نگريزد و تسليم نشود.
گروهي از سالاران بموفق پيغام دادند و امان خواستند و درخواست كردند كه عده براي جنگ با پليد بفرستد كه آنها بتوانند راه پناه ما را باز كنند. موفق
ص: 201
فرزند خود ابو العباس را دستور داد كه بناحيه تحت حمايت علي بن ابان در نهر غربي برود. ابو العباس با كشتي‌هاي جنگي و زورقهاي تندرو و ناوهاي پل مانند رفت و جنگ را با علي بن ابان آغاز كرد و نبرد شدت يافت و ابو العباس چيره شد. آن پليد سليمان بن جامع را با سپاهي عظيم فرستاد و جنگ از بامداد تا عصر دوام يافت و ابو العباس پيروز بود. آن فرماندهان و سالاراني كه پيغام داده و امان خواسته بودند تسليم شدند و بآنها امان داده شد. ابو العباس از شهر آن پليد گذشت و از رود «اتراك» عبور كرد ديد كه عده زنگيان كم شده بفتح و ظفر اميدوار شد. اتباع او زنگيان را قصد كردند در حاليكه بيشتر آنها بشهر موفقيه بازگشته بودند.
رخنه يافتند و از آن داخل شهر شدند و گروهي بالاي ديوار و حصار صعود نمودند ولي زنگيان بر آنها هجوم بردند و همه را كشتند. علوي شنيد اتباع خود را تجهيز و بجنگ آنها فرستاد. چون ابو العباس ديد همه زنگيان مستعد نبرد شده‌اند و عده او كم است از موفق مدد خواست غلامان چابك را براي ياري او فرستاد.
بر زنگيان پيروز شدند و آنها را منهزم كردند. سليمان بن جامع چون ديد ابو العباس پيروز شده با عده بسيار از رود بالا رفت و بعد از پشت سر بر اتباع ابو العباس حمله كرد در حالي كه آنها سرگرم جنگ بودند و غافل گير شدند. ناگزير تن بفرار دادند.
زنگياني كه گريخته بودند بازگشتند و گروهي از غلامان را ميان گرفتند و كشتند.
زنگيان چندين درفش بغنيمت بردند. ابو العباس بدفاع و حمايت اتباع كوشيد كه بيشتر آنها نجات يافتند. زنگيان بآن واقعه اميدوار شد و قوت قلبي يافتند.
موفق بر فتح شهر آنان تصميم گرفت و تمام سپاه خود را آماده كرد. سپاهيان را فرمان آماده باش داد و كشتي را توزيع كرد و روز چهارشنبه بيست و چهارم ذي- الحجه شروع و اتباع خود را دسته دسته پراكنده كرد كه آن پليد هم مجبور شود عده خود را براي دفاع از آنها متفرق سازد.
موفق يك ركن از شهر را قصد كرد كه آن بهترين سنگر محكم بود در آن
ص: 202
سنگر فرزند آن پليد كه نامش انكلاي بود. باضافه سليمان بن جامع و علي بن ابان و ديگران (بزرگترين فرماندهان). در آن بارو منجنيق‌ها و آلات و ادوات حرب و دفاع بي حد و حصر بود. چون جنگ آغاز شد موفق بغلامان خود فرمان داد كه نزديك بارو بروند. ميان آنها و بارو نهر اتراك بسيار پهن و گود بود. چون غلامان بآن نهر رسيدند موفق نهيب داد و آنها را بجنگ و حمله و دليري تشويق و تحريض نمود. غلامان خود را بآب انداختند و شناكنان از رود گذشتند در حاليكه زنگيان آنها را تير باران مي‌كردند و منجنيق‌ها و فلاخنها و كمانها را بكار بسته بودند. از ميان تير و سنگ و آتش جستند و عبور كردند و بديوار و برج و حصار رسيدند. در آن هنگام كسي از كارگران و كلنگ و تيشه‌داران با آنها عبور نكرده بود كه بويراني ديوار بپردازند غلامان ناگزير با نوك شمشير و انواع سلاح بتخريب و ايجاد رخنه كوشيدند. خداوند هم كار آنها را آسان كرد. كمند و نردبان هم با آنها بود كه از نردبان بالا رفتند و پرچمهاي موفق را افراشتند زنگيان ناگزير پا بگريز برداشتند بسياري از طرفين كشته شدند. چون اتباع موفق بالاي برج و بارو رفتند هر چه منجنيق و كمان و آلات حرب بود آتش زدند. ابو العباس هم ركن ديگري از شهر را قصد كرده بود اتباع او بر برج صعود كردند. در ديوار هم رخنه ايجاد نمودند و از آن داخل شهر شدند.
سليمان بن جامع بمقابله آنها شتاب كرد و توانست آنها را اخراج كند ناگاه كارگران و تيشه داران رسيدند كه كلنگ‌ها را بكار بردند و از چند جا ديوار را ويران و رخنه ايجاد نمودند. پس از آن بر خندق پل بستند و جنگجويان بر آن گذشتند. زنگيان از يك دروازه كه بدان پناه برده بودند گريختند. اتباع موفق آنها را مي‌زدند و مي‌كشتند تا بنهر ابن سمعان رسيدند. خانه ابن سمعان بدست اتباع موفق افتاد آنرا آتش زدند. در آنجا زنگيان دليري كرده مدتي كوشيدند و بعد پراكنده شدند تا بميدان پليد رسيدند. او با عده از ياران خود سوار شد.
ياران او هم گريختند و تنها ماند يكي از پيادگان. موفق باو رسيد. با سپر بر سر
ص: 203
اسب او زد. هنگام غروب آفتاب بود. موفق فرمان داد كه مردم بلشگرگاه خود بازگردند. آنها با سرگشتگان دشمن برگشتند در اول روز عده از فرماندهان آن پليد از ابو العباس امان خواسته بودند او هنگام بازگشت مدتي توقف كرد تا آنها را با كشتي برد. شب سخت تاريك شد و تند بادي وزيد. جزر (عقب رفتن آب) شروع شد و بسياري از كشتي‌ها بگل نشست. گروهي از زنگيان هجوم برده و عده را در كشتي‌هاي بگل نشسته كشتند. بهبود (يكي از سالاران مشهور زنگ) در قبال مسرور بلخي جنگ مي‌كرد. بسياري از اتباع مسرور را كشت و عده را هم اسير گرفت اين واقعه بسپاه موفق شكست وارد كرد و آن شور و دليري را از بين برد.
گروهي از ياران آن پليد هم سوي «نهر امير» و «قندل» و آبادان گريختند. جمعي از اعراب (اتباع صاحب الزنج) سوي بصره رفتند و از همانجا همه امان خواستند.
موفق بآنها امان و خلعت داد و مواجب مقرر نمود. يكي از ياران آن فاسق تبه كار كه امان خواسته ريحان بن صالح مغربي بود او از بزرگان و سالاران او بود. پيغام داد كه عده بفلان جا فرستاده شود و او در آنجا بآنها پناه ببرد. موفق هر چه او خواسته بود كرد رسيد و خلعت گرفت و باو نيكي شد و يار ابو العباس گرديد. پس از او جماعت ديگري از پيروان او (صاحب الزنج) امان خواستند. امان خواستن و پيوستن ريحان در بيست و نهم ماه ذي الحجه بود